همیشه این شیعه هست که متهم به خرافات می شود،اما بد نیست خرافات اهل سنت هم را هم بدانید
24-جاء رجل إلی حبیب من أهل خراسان یرید مکة، فقال: یا شیخ! أشتر لی دارا و دفع إلیه مالا و خرج إلی مکة، فأخذ حبیب المال فتصدق بها، فقدم علیه الرجل فقال: یا أبا عبد الله! إذهب بی إلی الدار التی إشتریتها فأرنیها، فقال له حبیب: إنک لا تراها الیوم و لکن إذا مت فستراها، فقال الخراسانی: أکتب إلی عهدتها حتی أذهب بها معی إلی خراسان، فکتب له حبیب: «بسم الله الرحمن الرحیم، هذا ما اشتری حبیب من ربه قصرا فی الجنة طوله کذا و کذا و ارتفاعه کذا و کذا فی الجنة»، ثم ختم الکتاب و دفعه إلیه ... .شخصی که قصد سفر به مکه را داشت، نزد حبیب آمد و پولی را به او داد تا برای او خانهای بخرد و سپس آن شخص به مکه رفت. حبیب هم آن پول را گرفت و صدقه داد. وقتی آن شخص از مکه برگشت، به حبیب گفت: آنه خانهای را که برایم خریدهای نشانم بده. حبیب گفت: تو آن خانه را امروز نمیبینی و وقتی از دنیا رفتی، آن را خواهی دید (یعنی با صدقه دادن، خانهای در بهشت برایت خریدهام). آن شخص گفت: برایم سند بنویس تا با آن به شهرم برگردم. حبیب هم برای او سند نوشت: «بسم الله الرحمن الرحیم. این قصری است در بهشت که حبیب از خدایش خریده است به طول و ارتفاع چنین و چنان تاریخ مدینة دمشق لإبن عساکر، ج 12، ص 53 و 54
ببینید! این آقایان خانههای بهشتی را هم تقسیم کردهاند و بزرگانشان خانههای بهشتی میفروشند.
25-یک نفر از دریای هند آمد به بغداد و خدمت جناب احمد بن حنبل آمد و یک پیام خیلی ویژهای داشت برای ایشان. احمد بن حنبل گفت: پیامت چیست؟ گفت: ما در دریای هند بودیم و برای تجارت میرفتیم و کشتی ما غرق شد و یکدفعه دیدیم که دو نفر سواره در وسط دریا به من گفتند: اگر میخواهید شما را نجات بدهیم، یک شرط دارد که از طرف ما به احمد بن حنبل سلام برسانید. گفتم: احمد بن حنبل کیست؟ گفتند: یکی از علماء و رهبران اسلامی در بغداد است. گفتم: شما چه کسی هستید؟ گفتند: من حضرت الیاس هستم و ایشان هم یکی از ملائکه مقرب خداوند است که بر دریای هند موکل است. من هم قول دادم که سلام آنها را به شما برسانم و ما را نجات دادند. الآن هم آمدهام سلام حضرت الیاس و آن ملک را به شما برسانم.اینها هیچ اشکالی ندارد!
26-پسر إبن ماجشون میگویدپدرم ماجشون از دنیا رفته بود و میخواستیم غسلش بدهیم که دیدیم رگهای پایش حرکت میکند. غسل دادن را به تأخیر انداختیم تا رگهایش درست شود. سه شبانهروز به همان شکل ماند و رگهای پایش حرکت میکرد. بعد از سه روز به حالت عادی برگشت و پدرم بلند شد نشست و گفت: شربتی برای من بیاورید. شربتی آوردند و او خورد. به او گفتیم: از چیزهایی که دیدی به ما خبر بده. گفت: مَلَکی آمد و مرا به آسمان هفتم بردند. وقتی به آسمان هفتم رسیدیم، به آن مَلَک گفته شد: او چه کسی است که با خود آوردهای؟ گفت: آقای ماجشون. به او گفته شد: هنوز از عمر او چند سال و چند ماه و چند روز و چند ساعت مانده است (یعنی اشتباهاً قبض روح شده است) و ما را برگرداندند. هنگام برگشتن، نبی (صلی الله علیه و سلم) را دیدم که أبو بکر در سمت راستش و عمر در سمت چپش و عمر بن عبد العزیز هم جلوی آن حضرت بود. به کسی که با من بود گفتم: کسی که جلوی پیامبر (صلی الله علیه و سلم) نشسته است، کیست؟ گفت: آیا او را نمیشناسی؟ او عمر بن عبد العزیز است که در دوران جور و ستم، به حق عمل کرده است و أبو بکر و عمر در دوران حق، به حق عمل کردند.تهذیب التهذیب لإبن حجر العسقلانی، ج 11، ص 341، شماره 650 ـ تهذیب الکمال فی أسماء الرجال للمزی، ج 32، ص 338، شماره 7090 ـ تاریخ الإسلام للذهبی، ج 7، ص 506 ـ وفیات الأعیان و أنباء أبناء الزمان لإبن خلکان، ج 6، ص 376 ـ الوافی بالوفیات للصفدی، ج 28، ص67
جالب این است که آقای إبن حجر عسقلانی وقتی شرح حال آقای ماجشون را مینویسد، میگویدإنما سمی الماجشون لکونه کان یعلم الغناء و یتخذ القیان.آقای ماجشون را ماجشون نامیدند به این دلیل که غنا آموزش میداد و سر و کارش با کنیزکان مغنّی و آوازهخوان بود.تهذیب التهذیب لإبن حجر العسقلانی، ج 11، ص 340، شماره 650
26-آقای إبن جوزی در مناقب احمد بن حنبل، صفحه 606، باب 92 نقل میکند:عن عبد الله بن أحمد یقول: رأیت أبی فی المنام فقلت: ما فعل الله بک؟ قال: غفر لی. قلت: جاءک منکر و نکیر؟ قال: نعم، قالا لی: من ربک؟ قلت: سبحان الله أما تستحیان منی؟ فقالا لی: یا أبا عبد الله! أعذرنا بهذا أمرنا.پسر آقای احمد بن حنبل میگوید: وقتی پدرم از دنیا رفت، او را در خواب دیدم و گفتم: بعد از مردن، خداوند با تو چه کرد؟ گفت: مرا بخشید. گفتم: آیا نکیر و منکر نیامدند؟ گفت: بله، آمدند و به من گفتند: خدایت کیست؟ گفتم: سبحان الله! آیا شما دو نفر از من خجالت نمیکشید و حیا نمیکنید (که درباره خدا از من سؤال میکنید)؟ نکیر و منکر به من گفتند: از تو عذرخواهی میکنیم، خداوند به ما دستور داده بود که از تو سؤال کنیم.یعنی در حقیقت به خداوند اعتراض میکند!
27-جناب شعرانی در کتاب المیزان، جلد 1، صفحه 46 میگوید
لما مات شیخنا شیخ الاسلام الشیخ ناصر الدین اللقانی رآه بعض الصالحین فی المنام، فقال له: ما فعل الله بک؟ فقال: لما أجلسنی الملکان فی القبر لیسألانی، أتاهم الإمام مالک فقال: مثل هذا یحتاج إلی سؤال فی إیمانه بالله و رسوله؟ تنحیا عنه! فتنحیا عنی.
وقتی شیخ الإسلام ناصر الدین لقانی از دنیا رفت، بعضی از صالحین او را در خواب دیدند و به او گفتند: خدا با تو چه کرد؟ کتاب: وقتی نکیر و منکر آمدند و مرا نشاندند تا سؤال قبر کنند؟ امام مالک آمد و گفت: آیا از اینچنین شخصی درباره ایمان به خدا و رسولش سؤال میکنید؟ از او دور شوید! آن دو هم از من دور شدند.
28-... و إنما هو الیوم مال الوارث و إنما هم أخواک و إختاک، فاقتسموه علی کتاب الله، فقالت عائشة رضی الله عنها: و الله! یا أبت! لو کان کذا و کذا لترکته إنما؟ هی أسماء، فمن الأخری؟ قال: ذو بطن بنت خارجة أراها جاریة
وقتی أبو بکر از دنیا میرفت، وصیت کرد به عایشه که فلان اموال را بین دو خواهرت و دو برادرت تقسیم کنید. عایشه گفت: من یک خواهر بیشتر ندارم که آن هم أسماء است، دیگری کیست؟ أبو بکر گفت: من میدانم که همسرم بنت خارجه، دختری در رحم دارد.
آیا در آن زمان سونوگرافی وجود داشت که أبو بکر باخبر شود؟ آیا عکسبرداری با مادون قرمز یا ماوراء بنفش داشتند که با خبر شود؟ از کجا فهمید؟
کسی که خانهاش از شیشه است، به طرف مردم سنگ پرتاب نمیکند.
|